شب را دوست ندارم زیرا سیاهی آن مرا یاد چشمانت می اندازد
برف را دوست ندارم زیرا سیمای تو را در خاطرم زنده می کند
دریا را دوست ندارم زیرا موجش مرا همیشه به یاد گیسوان تو می اندازد
ساحل را دوست ندارم زیرا در نبودنت دور چشم همه به اغوشش پناه می بردم
بهار را دوست ندارم زیرا زندگی را از من گرفت
صداقت را دوست ندارم زیرا انرا هیچ وقت در نگاه تو نیافتم
اشک را دوست دارم چون همدم تنهایی من بوده در رنج با تو بودن
لبخند را دوست ندارم چون بر لبان تو می نشت و غم از آن من بود
آسمان زمین ابر خورشید را دوست ندارم چون همه را به خاطر تو دوست داشتم
خدا را دوست ندارم چرا که مرا عاشق تو کرد
نویسنده: دو عاشق به نام عرفان و المیرا(پنج شنبه 86/10/27 ساعت 7:23 عصر)